ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد / بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمش / عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینم / آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از او / اگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به هوس میبازم / بو که صاحب نظری نام تماشا ببرد
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد / ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
بانگ گاوی چه صدا بازدهد عشوه مخر / سامری کیست که دست از ید بیضا ببردجام مینایی می سد ره تنگ دلیست / منه از دست که سیل غمت از جا ببرد
راه عشق ار چه کمینگاه کمانداران است / هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد
حافظ ار جان طلبد غمزه مستانه یار / خانه از غیر بپرداز و بهل تا ببرد
روز بزرگداشت حافظ گرامی باد
آتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگی است نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جان میسپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کی نهی بر سرم پای ای پری، از وفاداری
شد تمام اشک من بس در غمت، کردهام زاری
نوگلی زیبا بود حُسن و جوانی
عطر آن گل رحمت است و مهربانی
ناپسندیده بود دل شکستن
رشتهٔ الفت و یاری گسستن
کی کنی ای پری، ترک ستمگری
می فکنی نظری آخر به چشم ژالهبارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناز هم بر دل من اندازه دارد
حیف گر ترحمی نمیکنی بر حال زارم
جز دمی که بگذرد از چاره کارم
دانمت که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
آن زمان که برکشد گیاه غم سر از مزارم
از نظرهای تو بیمهری عیان است
جانگداز است آن نظر کارام جان است
سیل اشکم با زبان بیزبانی
با تو گوید راز عشقم گر چه دانی ...
نیمی زمینی ام، نیم آسمانی ام
محتاج پر زدن، مجنون آنی ام
گفتم ببینمت !
گفتی که صبر! صبر!
تا آستان کوی ات من پا نهاده بودم
دستم به حلقه ی در، دل با تو داده بودم
دست و دلم که دیدی، پایم چرا بریدی ؟
رویای صادقی، در جان عاشقی
لیلای کاملی، اتمام عاقلی
دکتر افشین یداللهی
امشب تمام عاشقان رادست بسر کن
یک امشبی با من بمان بامن سحر کن
بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه ،دستی بزن، مطرب خبر کن
گلهای شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند
تا طاق ابروی بت من تا به تا شد
دُردی کشان پیمانه هاشان را شکستند
یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر . . .
صالح اعلاء
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ / وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم / وانکه سوگند من و توبهام اشکست کجاست؟
وانکه جانها بسحر نعره زنانند ازو / وانکه ما را غمش از جای ببردست کجاست؟
جان جانست و گر جای ندارد چه عجب؟! / این که جا میطلبد در تن ما هست کجاست؟
غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسیست / وانکه او در پس غمزه ست دلم خست کجاست؟
پردۀ روشن دل بست و خیالات نمود / وانکه در پرده چنین پردۀ دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد / وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟